Total Pageviews

Monday, July 14, 2014

کت حمید




کت حمید



 

 
دو تا بوق پشت سر هم زد،  سر نهال از پنجره بیرون زد ، با اشاره دست و لب گفت که همین الان میا
 پائین .

 

 

نسیم ، چشمش به پنجره بود ، گاهی‌ هم به در نگاه میکرد، بیشتر اما،  بالا را میپأید.

 

نهال در را باز کرد،  ساک کوچکی روی دوشش بود ، کت حمید را بغل کرده بود، قلب نسیم ریخت .  یقه کت درست زیر چانه ااش قرار گرفته بود. جوری کت را بغل کرده بود انگار حمید را بغل کرده ، آستین‌های حمید از بغل پائین افتاده بود.

 

سلام، دیدی چه زود اومدم

 

اره ، این چیه تو بغلت ؟

 

کت حمیده

 

اره میبینم ، واسه چی‌ ؟

 

سر آستین هاش رفته،  گفتم حالا که میریم خیاطی بدم رفو ش  کنن

 

حمید روزی که بسته کادو رو باز کرده بود،  چشمش به کت که افتاده بود ، نسیم را در آغوش کشیده و لبانش را بوسیده بود. بعد کت را پوشیده بود، چرخی زده ، تعظیمی کرده ، پرسیده بود ، چطور شده.

 

نسیم گفته بود مثل یه تیکه آقا.

 

حمید گفته بود که خیلی‌ شیکه، همه جا نمیپوشدش تا کهنه نشود.

 

نسیم در جواب گفته بود، ساله دیگه یکی‌ بهترشو براش میخرد.   

 

بعد با هم به رستوران رفته بودند ، تمام شب حمید سر به سرش گذاشته بود ، گفته بود نسیم با دست خودش رقیب برای خودش درست می‌کند. ولی‌ بعد جدی شده و گفته بود خیلی‌ دوستش دارد .  

 

اوه کجایی؟

 

همین جا ، کمی‌ خسته ام

 

حمید کجا بود؟

 

خونه

 

چی‌ کار میکرد؟

 

هیچی‌ ، جلوی تلویزیون ولو بود.

 

نسیم روی صندلی کمی‌ جا به جا شد ، از زیر چشم نگاهی‌ به نهال انداخت.

 

وقتی‌ بهش گفتم می‌خوام لباسامو ببرم تعمیر و کت تو رم میدم رفو کنن ، گفت لازم نیست دیگه ازش خسته شدم . آفتابه خرج لحیمه .

 

نسیم با عصبانیت ، دنده را عوض کرد برای ماشین جلویی بوق زد، زیر لبی هم گفت،  حیوون، شکلکی هم در آورد که یعنی‌ این چه طرز رانندگیه.

 

ای بابا، اعصابت حسابی‌ خط خطیه

 

گفتم که ، یه کم خسته ام

 

خوب زنگ می‌زدی می‌ذاشتیم برای فردا، اوه اما نه ،  فردا نمی‌تونستم،  چون قراره با حمید بریم لواسون 

 

نسیم طرف چپشو نگاهی‌ کرد،  راهنمای چپو زد همین  که روی خط سرعت قرار گرفت پاشو گذاشت رو گاز و ویراژ داد.

 

وقتی‌ به حمید گفته بود که دوست نداره به نهال خیانت کنه و حسّ خوبی‌ نداره ، حمید زیر چانه ااش را گرفته، توی چشمهاش نگاه کرده و دو بار پشت سر هم گفته بود، ‌ای ترسو ‌ای ترسو. بلافاصله  هم خیلی‌ شاعرانه ، خوانده بود، (  جگر شیر نداری سفر عشق نکن).

 

 

لواسون چه خبره  ؟

 

هیچ چی‌ ، چند روز پیشا که حمید دیر کرده بود ، وقتی‌ اومد خوانه ، خودمو براش لوس کردم ، گفتم خیلی‌ تنهام ، دیر که میاد خونه دلم میگیره ، دلم براش تنگ میشه ، بغلم کرد و گفت فردا رو بی‌ خیال شرکت،  با هم میریم لواسون. خیلی‌ مهربونه ، همین که دید کسلم ،  کارشو تعطیل کرد خیلی‌ دوسم داره.

 

فکر میکنی‌ عشقه ، یا ازت میترسه  ؟

 

نهال دفعتاّ  خودش را به طرف نسیم خم کرد ،

 

واا چرا بترسه  ؟

 

همین جوری ، گاهی‌ آدم‌ها ترس یا دلسوزی رو با عشق اشتباه میگیرن . 

 

ماشین را پارک کرد ، رو به نهال شد  به چشمان نهال خیره شد 

 

خیلی‌ خوشگلی‌ ، میدونی ، معلومه که دوست داره . خره اگه قدرتو ندونه . بپر پائین رسیدیم،  حرفهای  امروزمو جدی نگیر  حالم خوب نیست.

 

 

دست دراز  کرد ، کت حمیدو بده من

 

سنگین نیست ، راحتم.

 

آخه من دستم خالیه

 

نه با با سبکه ،  چیزی نیست

 

نسیم دست دراز کرد تا کت را از دست نهال بگیرد، نهال چرخی زد ، صدای قرچی آمد  ، نهال به لنگه آستینی  که در دستان نسیم مانده بود خیره ماند ، صدای قیش قیش خنده نهال همین طور اوج می‌گرفت  ، و نسیم با چشمانی تر به آستینی نگاه میکرد که از کت حمید در دستانش رها شده بود.

 
 
 

No comments:

Post a Comment