مهری خانوم ، هنگامی که تصمیم به انتشار یاد داشتهای شوهر مرحومش، که بیش از ۵۰ سال عاشقانه و بردبارانه با وی زیسته بود کرد ، نمیدانست که متعاقباً چه برکاتی نصیبش خواهد شد.
وی که زنی سنتی و بی نهایت صبور و همراه بود از این که به همسری مردی عالیرتبه و قاضی خوشنامی در آمده بود به خود میبالید، و چون خود سواد چندانی نداشت ( هاشمی ) شوهر مرحومش را که قاضی متوسط الحالی بود زیادی ارزیابی کرده و به خود میبالید.
اما قاضی شریف ما که دائماً دم از عدالت و داد خواهی میزد چنان در مقابل مهری خانم عامی احساس عظمت و برتری میکرد که گویی خداوندگاریست بر روی زمین. زوجه وی ، یعنی همین مهری خانم نازنین، از این زیر سلطه بودن مردی چنان با صلابت، احساس شعفی توام با حقارتی نهانی میکرد ، و چنان مقام شامخی برای شوهرش قائل بود که وی را " پدر " صدا میزد. از این کلمه به آسانی نگذاریم ، برای مهری خانم این کلمه مفاهیم چند وجهی ای به دوش میکشید ، زیرا خطاب کردن مردی با این مشخصات و تنها بسنده کردن به اسم کوچکش که سیروس بود ٔاو را از جایگاه ویژه ایش دور میکرد. لذا وقتی میگفت " پدر " احساساتی چون دختر به پدر، بنده به ارباب ، همسر به شو هر همه و همه را با خود حمل میکرد .
هر چه مهری خانم این بانوی نجیب با طیب خاطر و رغبت بیشتر به زیر سلطه پر نفوذ هاشمی این قاضی کم مایه فرو میرفت ، وی پر نخوت تر و پر مدعا تر میشد.
در اثر این فعل و انفعالات و رابطه عبودیت وار کم کم هاشمی به بیماری خود بزرگ بینی دچار شد و به گسترده کردن خان پادشاهی خویش اندیشید. فکر بر پایی جلسات مولانا و ربط آن با عدالت محوری در دیوان مثنوی با استقبال خاضعانه همسرش همراه شد و مهری خانم با گشاده رویی اعلام کرد که مایل است با تهییه غذاهای متنوع ، سهم کوچکی در این محافل فرهنگی به عهده بگیرد. مهری خانم که طبق تربیت سنتی خویش ، مفهوم زن کدبانو و کامل بودن را در دست یافتن به قلب همسر از طریق شکم میدانست به کلاسهای آشپزی و شیرینی پزی روی اورد.
در اولین نشست که فقط با دوستان نزدیک و اقوام بر گذار شد ، قاضی عالی مقام با " بشنو از نی چون حکایت میکند " جلسه را آغاز کرد و در انتها سخنرا ی قرائی در مورد عدالت و شرافت و انسانیت در مثنوی کرد. و در پایان با تشویق های بسیار. دوستان رو به رو شد .
بر پائی محافل مثنوی که به زعم هاشمی خوراک روح بود به همراهی غذاهای مهری خانوم که مغذی جسم بود کم کم رونق فراوان گرفت .
آوازه دست پخت این کدبانوی مهربان توام با گشاده رویی زبانزدش چنان در در و همسایه پیچید که همه خواهان ورود به محافل پر شور هاشمی این قاضی به ظاهر مبرز شدند .
هاشمی که انتظار چنین استقبال شدیدی را نداشت به محض دیدن اشتیاق بی حد و حصر دوستان به خانه بزرگتری با استخر و باغ نقل مکان کرد، به این نیت از جلسات عارفانه اش شمار بیشتری منتفع شوند. و در این مهم مهری خانم با چهرهای متبسسم و پر لطف خان رنگین را رنگین تر میکرد.
و از اینکه مهمانان از فضل و دانش شوهر همراه با غذاهای خوشمزه پذیرایی میشدند غرق در لذت و شادی میشد. تازه الطاف این زن و شوهر به همین جا ختم نمیشد و در پایان دیدارها همه مهمانان با شیشهای شور و ترشی دست ساز مهری خانم روانه منزل میشدند.
مرحوم هاشمی ، چنان غرق در خود بزرگ بینی بود که متوجه نبود که شرکت کنندگان در این محافل فقط جهت روی خوش مهری خانم و دست پخت جادویی ش به آنجا میآمدند و علا رغم نشانه هایی که دریافت میکرد همه نشانهها را ندیده میگرفت.
از جانب دیگر دوستان گستاخی را تا به جائی رسانده بودند که فقط کمی مانده به صرف شا م که راس ساعت ۹ انجام میشد خود را به محفل رسانده و با عذر و بهانههای بنی اسرائیلی طلب پوزش میکردند ، و هاشمی بینوا را که از ساعت ۵ بعد از زهر با کت و شلوار و کراوات و بی خوابیهای ناشی از آماده شدن متون مثنوی شق و رق در آستانه در منزل به این طرف و آن طرف میرفت و در انتظار ورود اصحاب محفل بود تنها میگذاشتند.
روزی که هاشمی سکته کرد و نیمه لرزان و نحیف روی دست مهری خانم افتاد، این بانوی فداکار و نازنین کمر همت و خدمت بست و در نهایت مهر و عطوفت شوهری را که عمری بابا خطاب کرده بود تیمار کرد.از آنجا ی که زنی خوش رو و با حوصله بود برای حفظ روحیه هاشمی محافل را کماکان ادامه داد تا روحیه بابا پائین نیاید. با این تفاوت که از بل بل کردن هاشمی دیگر خبری نبود . دوستان و معاشران که دیگر مجبور به رنج شنیدن ترهات هاشمی و تفسیرهای پرت و پلایش نبودند همه با طیب خاطر توام با کمی ناراحتی وجدان راس ساعت ۵ به گرد این مرد رنجور جمع شده و مرتباً کلمات اغراق آمیز در ستایش از این مرد فرتوت میکردند ، سپس بعد از خوردن غذا در نهایت رضایت از این که تکلیف شرعی و انسانیشان را انجام داده بودند راهی منزل شده و سر آخر میگفتند `هشمی تا هفته دیگر راس ساعت پنج".
هر چه دوستان در ابراز محبّت و ستایش اغراق بیشتری میکردند، هاشمی بیچاره که دوران انتظار و بیتابی قبل خود را برای این انسانهای متقلب و شیاد به یاد میآورد احساس ناراحتی و خلا بیشتری میکرد و روزی به مهری خانم اعلام کرد "که حوصله این جماعت حقه باز را ندارد".
با تعطیل شدن محافل، مهری خانوم که فرصت بیشتری پیدا کرده بود به درست کردن ترشی های متننوع و شور پرداخت. و از آنجا که ادامه راه هاشمی را راهی فرهنگی میانگاشت شروع به رفتن کلاسهای نقشی و نویسندگی کرد. اما چون زن بیچاره استعداد چندانی در این زمینهها نداشت شعرهایش سطحی و بی محتوا بود.
همهٔ اینها را هاشمی مفلوک در سکوتی بهت آمیز نظار میکرد و دم بر نمیاورد و از پرت و پلاهای همسر به اسم شعر به خود میپیچید. ولی انصاف نمیدید که پاسخ مهر و عطوفت این زن ایثار گر را با سرکوفت بدهد. در دل با خود میگفت این جماعت حق ناشناس استحقاق همین خزعبلات را دارند.
بعد از فوت هاشمی مهری خانم برای جاودنه کردن و ثبت کردن نام این مرد شریف در تاریخ فکر بکری به سرش زد و آن انتشار خاطرات خداوند گار زندگیش شد. نام کتاب را هم "یاداشتهای شخصی پدر گذشت" با چندین ناشر تماس گرفت هیچ کدام حاضر به چاپ آثار مبتذل این مرد پیش پا افتاده و معمولی نشدند.
به ناچار با سرمایه شخصی کتابها را با التماس به چاپ خانهای با تیراژ ۵۰۰۰ عدد به چاپ رساند. و از آن جایی که هیچ کتاب خانهای حاضر به توزیع آنها نشد ، تمامی این آثار گران بها را در پستوی خانه انبار کرد. در نهایت گشاده دستی با هر دیداری که با دوستان داشت نسخهای از آن را به رسم یاد بود هدیه میداد.
مهری خانم هر چه از این کتابها به دوستان، که گاهی به سه یا چهار نسخه میرسید میداد باز هم تمام نمیشد. هر چه دوستان با ایما و اشاره از پذیرفتن نسخه ۵ و ۶ امتناع میکردند ، مهری خانم کماکان به بذل و بخشش فرهنگی خویش ادامه میداد.
با همه رفت و آمد و دامنه گسترده روابط اجتماعی ای که این بانوی شریف داشت ، هنوز بعد از این همه بذل و بخشش ۲۰۰۰نسخه ای از کتابها روی دستش مانده بود. و بعد از مدتی کم کم آنه را به زیرزمین خانه انتقال داد ، جایی که شیشههای ترشی و دبههای شور در کنار هم چیده شده بودند. هر بار که به زیر زمین میرفت که ترشی بیاورد آه از نهادش بر میامد،. با کم شدن حجم ترشیها ، نگاهی به کتابهای خاک خورده و ری کرده مرحوم شوهرش که در کنار دبههای تلنبار شده ترشیها قرار داشت میانداخت و اشک تحسر از دیده میفشرد.
بالاخره ، مهری خانم مقاومت از دست داد و ترشیجات خود را با عنوان " محصولات مادر " روانه بازار کرد. ابتدا چند کارگر ساده گرفت و در زیر زمین خانه که حالا تبدیل به کارگاهی کوچک شده بود همراه با کارگران به پوست کندن خیار ، هویج ، کلم ، کرفس، و غیره پرداخت. گاهی که ناغافل میرسید و میدید که از کتابهای ارزشمند شوهر یا بابا ، به عنوان زیر پائی یا مخده و جای نشیمن استفاده شده فریادی سر آنها کشیده و با اندوه میگفت : شما فرق هویج و کتاب را نمیفهمید: و زیر لبی میگفت، هاشمی کجایی که ببینی!
در اثر فروش زیاد محصولات مادر، بازار مهری خانم رونق فراوان یافت، و با شنیدن اخبار مارکتینگ در جهان پیشرفته که با هر بسته، بستهای تشویقی یا رایگان به مشتریان میدهند مهری خانم وفادار، به فکر استفاده از تکنیکهای مدرن افتاد ، ضمنا با این اقدام مانع سؤ استفاده اهالی کارگاه از کتابهای گران قدر بابا به عنوان نشیمن گاه گردید . از آن پس محصولات غذا ی مادر به ضمیمه کتاب یاداشتهای پدر که خود به خود رقابتی دیرینه را در درون خود داشت روانه بازار شد.
مهری خانم ، شاد از ترفند مدبرانه خویش ، کتابهای پر مغز پدر را با محصولات غذاای مادر که به طور سمبولیک آمیزه و ترکیبی از روح و جسم را در خود داشت با هم بسته بندی کرده و به مغازهها سپرد.
مدتی مهری خانم به علت بیماری و خستگی ناشی از کار زیاد فرصت سر کشی به مغازهها را نیافته بود . یکی از روزها که حالش کمی بهتر بود به راه افتاد تا سری به مغازههای طرف قرار داد زده تا سفارشت جدید را که هی مرتباً زیاد و زیاد تر میشد را بر آورد کند.
همین که پایش را در فروشگاه معتبر خار و بار فروشی گذشت چشمش به سطلهای زبالهای در گوشه مغا زه افتاد که تا لبه آن پر بود از کتابهای مرحوم پدر و در حالی که قلبش از غصّه به درد آماده بود دلا شد و همین طور که اشک میریخت شروع به جمع آوری کتابها کرد. جمع آوری آنها که داشت تمام میشد صدای خانمی را شنید که میپرسید : اصغر آقا ، محصولات غذایی مادر کجاست؟ مهری خانم همان طور که دلا بود زهر خندی زد ، کتابها را بغل زده و به طرف اتو مبیل رفت، و آنها را در صندوق عقب ماشین جایی که محصولات غذایی مادر در حل تخلیه شدن بود انداخت.